بررسیهای ادبی در پارادیایم تذکرهنویسی گیر کرده است
گفتوگو صبا سرمست با شهریار خسروی شاعر و منتقد ادبی
(منتشر شده در کتاب هفته- خبر 178، سال ششم، هفتهی چهارم، آذر1396)
دریافت فایل پیدیاف شهریار خسروی, نویسنده و منتقد ادبی, مدخل شعر معاصر فارسی
– آقای خسروی! این کتاب، حاصل پژوهش چند سالهی شماست که به دنبال ارائة یک مدخل منسجم در «شعر معاصر فارسی» بودید، ایده اصلی آن چگونه در ذهن شما شکل گرفت و به طور کلی فکر اصلی توصیف ایدهها و جریانهای ادبی معاصر از کجا آمد؟
راستش این کتاب بیشتر از آنکه محصول مستقیم یک پژوهش چند ساله باشد، محصول جانبی کارهایی بود که من در سالهایی که دانشجوی دانشگاه تهران بودم انجام میدادم. در مقدمه نوشتهام که «در این سالها از یک سو، وقت زیادی را صرف مطالعهی کتابهای درسی غربی میکردم که برای اولین مواجههی علاقهمندان با موضوع نوشته شده بودند. از سوی دیگر، در بسیاری از شهرهای کشور برای داوطلبان شرکت در المپیاد ادبی یا دانشجویان علاقهمند به شعر معاصر فارسی مطالبی ارائه میکردم که کمکم یک جزوهی کوچک را شکل داد که در میان مخاطبان کلاسها، دستبهدست میشد. کتاب حاضر حاصل تلاقیِ این دو بوده است: اشتیاق یک دانشجو به خواندن کتابهای مقدماتی منسجم و جامع از یکسو، و کوشش یک معلم به ارائهی ساده و منسجم شعر معاصر فارسی در میان دانشآموزان، دانشجویان و علاقهمندان.» کتاب را هم خیلی تصادفی نوشتم. دوستی که در نشر فاطمی کار میکرد گفت که این جزوه را کتاب کنم. من هم کمی کار را جدی گرفتم. شهریور و مهر 1395 کارهای دیگرم را متوقف کردم و از کار هم مرخصی گرفتم و به صورت خیلی فشرده صبح تا شب نوشتم. البته این فرایند سریع باعث شده بیدقتیهایی به کتاب راه پیدا کند که در ویرایش دوم اصلاحشان خواهم کرد. راستش آن پژوهشی که سالها وقت من را گرفته و تو به آن اشاره میکنی پروژهی دیگری بوده بیش از ده سال است دربارهی شعر نوی فارسی پس از انقلاب انجام میدهم و اگر درس دانشگاه و غم نان و چیزهای دیگر بگذارد، به زودی نهاییاش میکنم.
حالا اینها به کنار…. این چیزهایی که گفتم کمی جنبهی شخصی داشت و خیلی مهم نیست. آنچه مهمتر است مربوط به یک نیاز عمومی است که نوشتن چنین کتابی را به یک ضرورت تبدیل میکند. آن ضرورت این است که به نظر میرسد حالا که صدسال از وقوع مشروطیت گذشته انتظار میرود مطالعات ادبیات معاصر به صورت جدی شکل بگیرد. منظورم این نیست که چنین مطالعاتی وجود ندارد؛ نکته این است که هیچ نقشهی راهی وجود ندارد؛ اصطلاحشناسی واحدی وجود ندارد؛ حتی با اینکه ادبیات معاصر فارسی همیشه درگیر منازعات فراوان بوده، توافق بر سر اینکه دعوا عمدتاً بر سر چه مسائلی بوده و این مسائل دقیقاً چه بودهاند بسیار دشوار است؛ از همه مهمتر آنکه تصویری کلی از مواضع مختلف در شعر و نقد هنجاری فارسی در صدسال اخیر وجود ندارد.
کوشش من این بوده که بدون آنکه چندان از سنت بلافصل خودم در نقد ادبی (چه توصیفی و چه هنجاری) جدا بشوم، کوششی برای سامان دادن به این آشفتگی انجام بدهم. چنین مطالعاتی تا حد زیادی خصلت تأسیسی دارد؛ یعنی در نوع خودش گام اول است. اما من فکر میکنم مدخل کتابی است که به مخاطبش این امکان را میدهد که دنبالهی هر بحث را بگیرد و آن را بسط دهد. اگر من در دانشگاه استاد ادبیات معاصر باشم سعی میکنم دانشجویانم را متقاعد کنم که دربارهی هر کدام از سرفصلهای کتاب پایاننامهی مستقلی بنویسند. منظورم این است که مدخل تنها نقشهی راه است. باید به کمک آن شروع کنیم.
اینجا باید به یک اعتراض مقدر هم توجه کرد: چرا چنین کتابی را «من» باید بنویسم؟ یعنی چرا آقای شهریار خسروی 27-26 ساله که حتی دکتری هم ندارد و آموزش درست و حسابی، آنچنان که در دانشگاههای غربی دیده وجود دارد، هم ندیده، صلاحیت نوشتن چنین کتابی، به عنوان نقشهی راه مطالعات ادبیات معاصر را دارد؟ هر مخاطبی میتواند بهحق این سوال را بپرسد. در دانشگاهها و نشرهای بزرگ جهان نوشتن کتابهای مقدماتی، کتابهای درسی و… یکی از دشوارترین کارهایی است که انجام میشود و چنین وظایفی عمدتاً به عهدهی مهمترین و البته مسنترین اهالی رشتهی مورد نظر است. من البته چنین ایرادی را تا حدی زیادی میپذیرم. اما پاسخهایی هم برای این اعتراض وجود دارد. مهمترین پاسخ این است که کار من «واجب کفایی» است. این اصطلاح را در فقه شنیدهاید. فرض کنید شما دارید در خیابان راه میروید و میبینید مردهای روی زمین افتاده و کسی نیست که او را به خاک بسپارد. به خاک سپردن مردهای که با شما بستگی فامیلی ندارد به صورت عادی بر شما واجب نیست اما غسل میت و خاکسپاری آن از نظر شارع واجب است. حالا که کسی نیست که جسد افتاده در خیابان را به خاک بسپارد این کار بر شما واجب میشود. نوشتن یک کتاب اینشکلی به عهدهی کسانی است ماهانه از دانشگاهها چندمیلیون تومان حقوق میگیرند و دانشجوهای بسیار مستعد زیر نظر آنها پایان نامه مینویسند. اما حالا که چنین کتابی نوشته نمیشود، نوشتن آن حکم غسل میت مورد بحث را دارد. منظورم این است که نوشتن یک کتاب تا این حد راهبردی نه وظیفهی یک جوان 27 ساله است و نه اینکه در صلاحیت او قرار دارد. اما واجب کفایی است. چون انجام نمیشود ما باید انجام بدهیم. اگر کار خوب از آب در نیامد چه؟ وظیفهی اخلاقی ما در انجام این کار شاید بیشتر از همه این باشد که ساده و صریح حرف بزنیم تا پژوهشگر بعدی بفهمد چه میگوییم و بتواند حرفمان را تأیید یا رد کند.
– ملاک و معیار معرفی ایدهها و جریانها چه بود؟
جواب دادن به این سوال کار سختی است. در مقدمه اشارهای به این موضوع کردهام و اخیراً در اسفند 1395 به دعوت دوستم آقای فرشاد سنبلدل در همایش دانشگاه سنتاندروز هم به صورت مجازی سخنرانی کوتاهی به اسم «شعر معاصر فارسی: بوطیقا، ایدئولوژی و فلسفه» کردم که موضوعش تا حد زیادی به این بحث مربوط بود. من در مدخل شعر معاصر فارسی مدعی شدهام که بسیاری از باورهای رایج دربارهی شعر معاصر ما غلط است. حداقل اینکه «روایت معیار» از شعر معاصر فارسی شامل باورهایی است که با یکدیگر سازگار نیستند. مثلاً کتابهای درسی، که از یک سو بازتاب و از سوی دیگر سازندهی تلقی عموم از شعر معاصر فارسی هستند، مملو از باورهای غلط و متناقض هستند. یک مثال سادهاش این است: روایت معیار از یکسو میگوید که شعر نو، شعری است که در آن تساوی مصاریع به هم خورده است. از سوی دیگر شعر «افسانه» نیما را به عنوان اولین شعر نو فارسی معرفی میکند که در آن تساوی مصاریع به هم نخورده است. روشن است که نمیتوان به نحو سازگاری به هر دوی این احکام باور داشت. در بسیاری از این موارد این باورهای غلط یا متناقض با یکدیگر، به صراحت بیان نمیشود اما با قدرت عمل میکند. مثلاً به نظر میرسد نوعی نظریهی انحطاط در کار است: همانطور که سبک هندی انحراف در شعر کهن است موج نو انحراف در شعر نو است. این باعث شده که جریانهای درون موج نو، به صورتی نظاممند از روایتهای رایج از شعر معاصر فارسی حذف شوند. من سعی کردهام متن سازگاری ارائه کنم که تا جای ممکن پیشفرضهای پنهان نداشته باشد. معیارهای صوری مثل تساوی مصاریع و خصلتهای زبانشناختی و سبکشناختی را به کار گرفتهام و مثلاً بر این اساس همهی شعرهایی که به عروض سنتی تقید داشتهاند را «محافظهکار» دانستهام، اما از سوی دیگر نقش اجتماعی، محتوای متن و موضع آن در مناسبات ادبی را هم در سه سطح بوطیقایی، ایدئولوژیک و فلسفی بررسی کردهام. شکل نهایی کار را باید در کتاب دید.
– از لابهلای مقدمه و همینطور بخش سوم کتاب میشود به وضعیت نابسامان نقد ادبی و پژوهش در حوزه ادبیات معاصر در فضای آکادمیک (دانشگاه و پژوهشگاهها) رسید. آقای خسروی! در دههی هشتاد این وضعیت چگونه بود؟ آیا ورود نسل جدیدی از اساتید و تزریق ایدههای آنان به دانشگاه، منجر به تغییر در وضعیت نشد؟
هیچ اتفاقی من ندیدم. شاید بوده و از دست من در رفته. اگر دقیقتر اسم ببرید شاید بتوانم دقیقتر نظر بدهم. مشکل خیلی اساسی است. اولاً من استادی که ایدهای به دانشگاه «تزریق» کرده باشد ندیدهام. شاید هست و من خبر ندارم. ثانیاً مشکل فساد نظاممند، روابط فاسد و آموزش بیفایده و قدیمی در یک مناسبات غیردموکراتیک است. به نظر تو چنین مشکلاتی استخدام چهارتا استاد، گیرم باسواد، حل میشود؟
– پیش از آن که به خوانش شما از بیانیهی شعر حجم ورود کنیم. این سوال مطرح میشود که جریانهای شعری معاصر در ادبیات ایران به سمت ارائهی یک مانیفست حرکت نمیکنند؟ اساساً آیا چنین عملی در فضای امروز ادبیات منطقی و معقول به نظر میرسد و امکان اجرایی شدن آن وجود دارد؟ یعنی برگردیم و شاعران مکتبی را پرورش دهیم؟
ببین! نمیدانم چرا اینقدر دربارهی مانیفست در ادبیات فارسی بحث میشود. در واقع من اهمیتش را نمیفهمم. شاید دانشم از ادبیات در سایر نقاط جهان آنقدر نیست که متوجه غیرعادی بودن شرایط در این زمینه در ایران بشوم. در طول تاریخ ادبیات معاصر حرکتهای جمعی فراوانی دیدهایم: مثلاً حرکت هماهنگ شاعران در انجمنهای ادبی و ظهور مکتب بازگشت، پیدایش شعر نیمایی نمادگرا با دنبالهروی شاعران سوسیالیست دههی بیست و بعد از آن از اسلوب نیما؛ مخالفت با ادبیات متعهد در آغاز دههی چهل و شکل گرفتن انواع و اقسامی از شعر غیر متعهد در دل «موج نو» مثل «شعر دیگر»، «شعر حجم» و … ؛ کارگاه شعر رضا براهنی؛ حرکت جمعی شاعران دههی هفتاد؛ شاعران موسوم به غزل پست مدرن؛ شاعران سادهنویس و… . این موارد آخر اتفاقاً مثال نقضی برای حرف شماست. اینها دقیقاً مثل یک تشکیلات سیاسی با برگزاری جلسات منظم و برنامهریزی دقیق مطبوعات و نشرها را تصرف میکنند، بر روی آثار هم نقد مینویسند و به جریان غالب تبدیل میشوند. در همهی این موارد یک اصل هنجاری وجود دارد که افراد حول آن جمع میشوند. ممکن است بگویی آن اصل هنجاری قابل قبول و موجه نیست. اما نمیتوانی بگویی افراد حرکت جمعی نمیکنند. تجربهی شاعران «مطرود» در دههی هشتاد شمسی دقیقاً فعالیت حول اصول هنجاری بیان شده در یک مانیفست بود. آنها چند سال متعهدانه زیر آن مانیفست فعالیت کردند. حالا اینکه این شاعران در رسانههای رسمی سانسور میشوند یک بحث دیگر است. اما نکتهی دیگری هم باید تذکر داد؛ چرا باید شاعر زیر مانیفست فعالیت کند؟ من قبول دارم که هر کس باید در یک گفتمان شرکت و خود را در نسبت با مفاهیم عمومی تعریف کند، اما اتفاقاً سهم فردیت است که خیلی مغفول مانده؛ شاعرانی مثل بیژن الهی، ضیاء موحد، محمد مختاری، منوچهر آتشی و… در طول حیات خود تجربهای فردی را محقق کردند که بسیار قابل توجه است. اتفاقاً یدالله رویایی را هم باید جزو این گروه از شاعران شمرد، هر چند که نام او چنان به شعر حجم گره خورده که اگر کسی نداند فکر میکند او یک کنشگر اجتماعی و متعهد به یک جنبش ادبی بوده است. اما واقعیت این است که کار و بار ادبی او بیشتر نشاندهندهی یک کوشش فردی است.
– وقتی به جای جریان، ایده را معرفی میکنید، ما به با یک ریویوی تاریخی ایدهها سروکار داریم. این کتاب مانند یک پاساژ است که ایدهها را در دل خود جای داده است. ایدهای که هیچوقت تبدیل به یک جریان رسمی یا حتی متفاوت نشده است. اصلاٌ چرا رفتید سراغ بررسی و تکنگاری در باب ایدهها؟ در تاریخ نگاری ایده و فکر به چه عواملی توجه کردید؟
اگر اینطور باشد که تو میگویی من در هدفم کاملاً شکست خوردهام. کاملاً درست است که من دربارهی ایدهها نوشتم، اما کار من «تکنگاری»، «بررسی تاریخی» و «مانند یک پاساژ» نیست. کار من «بررسی نظاممند مفاهیم»ی است که در تاریخ شعر معاصر ایران ظهور کردهاند. حالت ایدهآلش استنتاج ایدهها از یک اصل کلی است. خیلی نامردی است شما «نقد عقل محض» کانت را بخوانید و آن را یک پاساژ بدانید که کانت در آن مفاهیم فاهمه را معرفی کرده است. درست! من کانت نیستم. اما مدخل هم پاساژ نیست. در پاساژ آدم شلنگتخته میاندازد، نگاهش را تصادفی به اجناس و مغازهها میاندازد و اگر تصادفی دوستی را دید ممکن است با او چایی بخورد! کل تلاش مدخل پایبندی به یک انضباط است که در پاساژ از آن خبری نیست.
اما اگر منظورت این است که چرا «ایدهها»؟ این مسئلهی مهمی است. من نه فقط در بررسیهای ادبی، کلاً به «فرد» به عنوان واحد بررسی مشکوکم. در ادبیات این بررسی آدمها خیلی مسخره است. اساساً بررسیها ادبی در پارادیم تذکرهنویسی گیر کرده است. برخورد بسیاری محققان با ادبیات معاصر طوری است که انگار مجری برنامههای تلویزیونی دربارهی موسیقی پاپ هستند: عمیقا غرق در بررسی زندگی شخصی شاعر میشوند و استعداد او را تقدیس میکنند! آنها سهراب سپهری وفروغ فرخزاد را با اسم کوچک و بقیهی شاعران را با فامیل نام میبرند! این تمرکز بر افراد به جای ایدهها تبعات دیگری هم دارد: مثلا در کتابهای تاریخ ادبیات دبیرستانهای ایران سالها یک بخشی وجود داشت به اسم «عصر نیما». ذیل این عنوان تمام شاعران قدمایی همعصر نیما معرفی شده بودند! در روایت کتاب درسی از عصر نیما مدرنیته هیچ جایی نداشت! جالب است که در کتابهای فعلی (کتاب فارسی دهم) هم نیما را با ذکر یکی از مثنویهای ضعیف او معرفی کردهاند. حاصل تمرکز بر فرد چنین چیزی است! خود اصطلاح «نیمایی» را نگاه کنید! این اصطلاح صفت نسبی از اسم یک آدم است. اما یعنی چه؟ خیلی مبهم است. شما وقتی از اصطلاحات «رادیکال»، «محافظهکار»، «قدمایی» و… استفاده میکنید روشن است که چه میگویید. اما وقتی اصطلاح نیمایی را به کار میبرید دیگر دارید مبهم صحبت میکنید. بهعلاوه تمرکز بر افراد باعث شده تیراژ به عنوان یک معیار پنهان در بررسیهای محققان نقش ایفا کند. من تصمیم سادهای گرفتهام: به جای افراد، ایدهها را در مرکز بررسی خودم گذاشتهام.
– دههی هفتاد ایران چه به لحاظ اجتماعی- سیاسی و چه در سپهر ادبیات دههی مهمی به حساب میآید که جنبشهای ادبی زیادی ظهور کردند که عمدتاً در حوزهی شعر و نقد ادبی بود. به نظر شما چه عواملی باعث شد که جامعهی ادبی بروز و ظهور جریاناتی که آن زمان رادیکال به حساب میآمدند را بپذیرد و در خود حل کند؟
دههی هفتاد خیلی مهم بود. من متولد 1368 هستم. وقتی خاتمی رئییس جمهور شد من هشت سالم بوده و تنها 8 تا 12 سالگیام در دورانی گذشته که عمدتاً به آن دههی هفتاد میگویند. شاید باورتان نشود اما من هنوز هم تحت تأثیر چیزهایی هستم که در آن چهار سال با آنها مواجه شدهام. مثلاً اولینبار در آن سالها دست خواهرم –که ورودی 76 دانشگاه شهرکرد بود- روزنامه دیدم؛ اولین بار در جلسهی شورای شهر شهرکرد –که اولین انتخابات آن در سال 77 برگزار شده بود- در یک جلسهی شعر با روشنفکری ادبی ایران آشنا شدم و در همانجا بود که روابط غیرسنتی دخترها و پسرها را دیدم. بهعلاوه در همان ایام روشنفکری دینی به گوشم خورد و مجلاتی مثل «کارنامه» و… به دستم رسید. ….در این سالها مطبوعات و محافل ادبی که شاید تنها نمود روشنفکری سکولار ایران بود از نیمهی دههی شصت پا گرفته بود و در نیمهی دوم دههی هفتاد به خصوص در روزنامهها ناگهان خودش را نشان داد. اما در گفتن اینکه این جریان «رادیکال» بود باید کمی احتیاط کرد. در اینکه جامعه آن جریانها را پذیرفت هم باید تردید کرد. من مجموعاً به شدت منتقد رفتارهای روشنفکری ادبی ایران در آن دوره هستم. برای مثال شدیداً منتقد این هستم که روشنفکران ادبی وارد روزنامههای اصلاحطلب شدند، زیرا آنها پایگاه ادبی و اجتماعی خود را که همان مجلات ماهانه بود به پایگاه اجتماعی و اقتصاد روزنامههای اصلاحطلب پیوند زدند. این کار اشتباهی بود؛ نه تنها روزنامه جای مناسبی برای انتشار چنان مطالبی نبود بلکه روشنفکری ادبی در روشنفکری سیاسی ادغام و به شدت آسیبپذیر شد. در هر صورت سوال شما مسائل خیلی مهمی را پیش میکشد که در اینجا مجال بررسی آنها نیست.
– با اوج گرفتن بحثها پیرامون نظریه شعر رویایی در دهه 70، جریان شعر رسمی نیز آن را میپذیرد یا تظاهر به پذیرش آن دارد و نمایشگونه مواضع سابق خود را زیر سوال میبرد. به نظر شما چه عواملی باعث این دگردیسی نزد شعر رسمی در آن سالها شد؟ تعاریف رویایی از مفاهیم شعری و از طرفی فضایی که «خطاب به پروانهها» و نظریه «زبانیت» بهوجود آورد و باعث شد، چقدر در برخوردِ نوعِ دوم جریان شعر رسمی تأثیر بگذارد و تحلیل شما از این تأثیر گذاری چیست؟
یکی از انگیزههای من برای نوشتن کتاب مدخل، تدقیق واژههایی مثل نظریه است. واژهی نظریه پیش از ظهور شعر نو چندان معنایی نداشت. قدما وقتی از دانشهای ادبی عصر خود سخن میگفتند از «علم عروض» و «علم معانی»، «علم بیان» و… حرف میزدند. البته منظور آنها از «علم»، مطلقِ دانش بود و با علوم تجربی امروزی (science) فرق داشت. اما عمدتاً پس از نیما اصطلاح نظریه (تئوری) برای شعر رایج شد و در تمایز نظریه-عمل (تئوری-پراکسیس) عمدتاً نزد مارکسیستها به کار رفت. حتی تندرکیا هم از تمایز «نگار» و «کردار» استفاده کرد. در ادامه اصطلاح نظریه (تئوری) هرچه بیشتر تحت تأثیر ادبیات مارکسیسم قرار گرفت. نوشتههای مارکسیسی مثل نوشتههای طبری، پویان، احمدزاده، مومنی، شعاعیان و… تحت تأثیر نوشتههای مارکس، لنین و… نظریه نامیده شد و همین تلقی از نظریه هرچه بیشتر به ادبیات هم سرایت کرد. به نظرم ما نمیتوانیم متنی مثل بیانیهی شعر حجم را «نظریه» بدانیم مگر آنکه واژهی نظریه را در چنین بافتی استفاده کنیم. امروزه نظریه را در حوزههای مختلف دانش و از همه مهمتر در فلسفهی علم مجموعهی منسجمی از گزارههای توصیفی میدادند که میکوشد تبیینی از دادههای تجربی به دست دهد. امروزه وقتی از نظریه سخن گفته میشود از اعتبار استدلالها، قدرت پیشبینی و… حرف میزنند. لذا «حرفهای همسایه»ی نیما، بیانیهی «شعر حجم» رویایی، موخرهی «خطاب به پروانهها»ی براهنی و… را میتوان فقط با احتیاط زیاد نظریه نامید. در سوال شما اصطلاح «جریان رسمی» هم همینقدر مبهم است. مثلاً منظور کتابهای درسی است؟ منظور رسانههای دولتی است؟ منظور نشرهای بزرگ خصوصی است؟ مدخل میخواهد بگوید بیایید اصطلاحات را دقیق تعریف کنیم و مبهم حرف نزنیم. منظورم جسارت به شما نیست. شما لطف کردهاید و کتاب من را به رسمیت شناختهاید و دارید با من صحبت میکنید. این بزرگترین لطفی است که میشود به یک نویسنده کرد. اما بسیاری از گزارههای که در گفتار فعلی نقد و پژوهش ادبی در ایران به کار میرود واقعاً محتوای روشنی ندارد.
و حرف آخر…
اینکه در «کتابهفته-خبر» به کتابهای نقد میپردازید خیلی خوب است. کاش تعارف را کمی کنار بگذارید و بیرحمتر باشید. مثلاً از همین کتاب من شروع کنید. به علاوه اینکه در یک مجلهی سیاسی نمینویسید هم خیلی خوب است. بیایید بازگردیم به ادبیات. به مخاطبان ادبیات، به مجلههای ماهانه. به جمعهای کوچک. به برخوردها حضوری. شعرخوانیهای کوچک. کتاب هفته-خبر ایدهآل من نیست. اما گام اول برای بازگشت به ریلی است که از آن خارج شدهایم.