دیافت فایل پی‌دی‌اف: شهریار خسروی, شعر اجرایی, تلفوس

(مقدمات عبور از براهنی و نظریه ی زبانیت در شعر)

آن چه در پی می آید، بخش دومِ متنِ بلندی است که در زمستان هشتاد و نه درباره‌ی آینده‌ی شعر فارسی و کارهای جمعی از شاعران در گروه شعر اجرایی «تله فوس» نوشته‌ام. در این مقاله با نقد مقال «حجم گرایی» و «زبانیت» سعی شده مقدمات عبور از این دو فراهم و خطوط کلی شعر اجرایی، در معنای مد نظر من ترسیم شود. در این جا برای آسانی کار ارجاعات را حذف و متن را تا حد زیادی ساده کرده‌ام. مقاله در چند قسمت در اواخر سال 89 و آغاز سال 90 در سایت ادبی مطرود و سایت‌های ادبی دیگر منتشر شد. بعداً در اوایل دهه‌ی نود شمسی پس از ارائه‌ی من در «مدرسه‌ِ شعر فارسی» این مقاله در رسانه‌های مجازی مدرسه شعر باز نشر شد. عنوان مقاله در آغاز این بود: «مقدمه بر شعر اجرایی و هر شعر مشروعی که خواهد آمد»؛ اما چون مقاله با این نام شناخته شد با همین عنوان «مقدمه بر شعر اجرایی» باز نشر می‌شود.

 

 

3- براهنی در مؤخره خطاب به پروانه ها می نویسد:

“ما می گوییم زبان، جهان و طبیعت باید قطعه قطعه شود تا دوباره ساخته شود. شعر باید واقعیت را تعطیل کند، بخشی از واقعیت هم، شکل اورگانیک شعر است. آن نیز باید به هم بخورد. روند به هم زدن عادت ها در طول تاریخ هنر،[…] باید درونی روند آفرینش شعر شود.”

“هارمونی ای که از یک ملودی ساخته شده باشد، هارمونی نیست. تنها چند ملودی ناقض یکدیگر با شکستن و ترکیب در هنگام شکستن یک دیگر، می توانند هارمونی به وجود بیاورند”

“وقتی که جغرافیای خلاقه ی شعر را عنصر خلاقه­ی دیگری تهدید می کند ما می فهمیم، که آن جغرافیای خلاقه وجود داشته است و این پروسه­ی بیگانه گردانی فرم است.”

“این شقاقی است سالم، که یکی، جزئی از تمهیدات حاکم بر عصر را از بقیه جدا می کند، بعضی از تمهیدات را کنار می گذارد، و بدون رو در بایستی آن چه را که شخصاً احساس می کند درست است به عنوان تمهیدی که او باید بر بقیه اجزا غالب کند، انتخاب می کند و به پیش می تازد.”

“این شعر در دستگاه­های صوتی انسان اتفاق می افتد… طبیعی است شعرهای صوتی از این دست، از امکانات شعر حکمت فرا تر برود. نفس جسمانی، آمیخته با حکمت سینه، وارد کردن حوزه های جغرافیایی جدید به یک شعر، چند زبانه و چند گفتاره و حتی چند شاعره کردن یک شعر نسبتاً بلند، اساس کار بوده است.”

“وزن یک مصراع و یا سراسر شعر، ارتباط با ترکیب ریشه های وزنی زبان با خواص ابزارهای صوتی اندام انسان دارد، و نه با وزن عروضی که قبلاً توسط شعر گذشته و شعر نیمایی قالب گیری شده است. کسی که از ابزارها و وسایل صوتی انسانی خود برای صدا دار کردن زبان شعر استفاده نکند، شعر نمی گوید! فقط چیزی قراردادی می گوید. و یا بیان را به صورت منثور ادا می کند. شعر با سینه، حنجره و دهان و دندان ها و لب ها و دم و بازدم سروکار دارد. نثر با چنین چیزی سروکار ندارد.”

آن چه در بالا از براهنی آوردم، آن چیزی است که پذیزش آن مهم است و ما پذیرفته ایم. هوش براهنی در اشاره­­­ های فوق آشکار است. دیدن “شکل اورگانیک شعر” به عنوان واقعیتی که باید تعطیل شود، اتفاق افتادن شعر در دستگاه صوتی انسان، توجه به زبان به عنوان واقعیتی “مادی” و به عنوان ماتریال و سلب وجه متافیزیکی آن تا حد رساندن آن به “اتفاقی که در دهان و دندان و شش می افتد” و غیره، آن چیزهایی است که هنر جدی و از جمله شعر اجرایی باید آن را بپذیرد. مؤخره خطاب به پروانه ها، که ثمره با ارزش سالها انتقاد ادبی براهنی است، بسیار متن مهمی است و علی رغم موافقت ما با بخش نه چندان کمی از آن، نقدش ضروری است.

بحث را از جای دور تری شروع می کنیم: کسی شک ندارد که مؤخره “خطاب به پروانه ها”، مقاله های “نظریه زبانیت در شعر”، “چگونه پاری از شعرهایم را گفتم”، درآمد منثور شعر “ایرانه خانم” (در مجله بایا) و… همه متن هایی “شدیداً” (تأکید می کنم) “شدیداً” غیر سیاسی هستند. این غیر سیاسی بودن می تواند حاصل دو دلیل بیرونی و شاید در ارتباط با هم، دانسته شود: این متن ها ضد نهاد یا آنتی تز متن های سیاسی دهه چهل اند و ناشی از ناکارآمدی آن اندیشه ها و خستگی براهنی از آنها هستند یا شاید فضای غیر سیاسی آنها حاصل تحول اندیشه های آل احمدی و کارگری در دهه چهل، اندیشه های تروتسکیستی دهه پنجاه، سوسیال دمکراسی و جامعه شناسی لوکاچی دهه شصت به سمت فردیدیسم آخر دهه شصت و پست مدرنیسم دهه هفتاد براهنی هستند. و این دومی برای همگان قابل قبول تر بوده است: اولاً چون براهنی قبل از شکست نهایی چپ در جهان در پایان دهه شصت، و حتی قبل از سرکوب چپ و اضمحلال کانون در ایران و در حد فاصل “سفر مصر” و”سفر آمریکا” ست که تحت تأثیر نقد ادبی جدید و چپ قدیمی اروپایی و آمریکایی متحول می شود. اما به هر تقدیر نمی توان گفت که براهنی در برابر نهاد چپ در گذشته اش خنثی است و از آن نمی گریزد. عدالت خواهی چیزی نیست که آدم آن را کنار بگذارد: براهنی در دهه هفتاد صریحا می نویسد:”سوسیال دمکراسی تنها راه نجات جهان است.” ولی چه کسی است که نداند در بوطیقای براهنی –مؤخره خطاب و آن مقاله های مؤخر- از سیاست هیچ خبری نیست؟ براهنی در مؤخره ”خطاب …” با اندکی بی دقتی عملاً شعر شاملو را سیاسی بازی خوانده است. به هر حال مسئله این است: چه چیز باعث “سیاست زدایی” مفرط از بوطیقای براهنی شده است؟ باید به مبانی “نظریه ی زبانیت” برگردیم.

براهنی می نویسد:

“شعر سلطان بلا منازع اجرای زبانی، در خدمت هیچ چیز جز خودش نیست”

“انگار در ما چیزی به رغم میل باطنی ما تکرار می­شود و آن ممکن است تاریخ بلافصل ما نباشد، بلکه آن بخش از شعر و ادبیات باشد، که بدون توجه به تاریخ به سوی ما می آید. این را ما در ساختار حرکت تاریخ و رشد انسان داریم، به این معنی که چون یک بار از حیوان فراتر رفته به سوی انسان آمده ایم، و این خود یک ساختار است، حتماً در وضع فعلی خود نخواهیم ماند، بلکه با تکرار همین ساختار فراروی، به مرحله دیگر نیز، […]خواهیم رفت.”

“به رغم اینکه صد ها موضوع در این زبان بیان شده ولی وظیفه شاعر، بیان خود زبان بوده است. نیما زبان را به صورت خاصی بیان کرده، شاملو آن را به صورت دیگری بیان می­کند و ما به دنبال بیان آن به صورت دیگری هستیم. همان چیز مکرراً حادث می شود. دلیل لذت بردن ما از شعر حافظ این است که بین ما و او چیز مشترکی وجود دارد. به رغم گذشت تاریخ در ذات آن دگرگونی بزرگی رخ نداده است.”

در شواهد فوق، مسئله “استقلال ادبیات” مورد تأکید قرار گرفته است. براهنی که الیوت را به خاطر دیدن شاعر به عنوان کاتالیزور به عنوان شاعر بورژوا و مرتجع می­کوبید، و خود شعر را هم در خدمت زندگی می­دانست و صریحاً در نقد رویایی می­گفت: “زندگی از شعر مهم تر است” حالا به دنبال مستقل کردن ادبیات به دنبال آن عنصر ذاتی شعر می­گردد. کلمه “ذات” و “ذات شعر” در مؤخره “خطاب به پروانه ها” حتماَ بیش از بیست بار استفاده شده است. برای رسیدن به استقلال این “ذات” از بیرون آن، براهنی خود را در خدمت  تفسیری خاص از خود ارجاعی زبان، در اندیشه فرمالیست های روسی می­گذارد. خود ارجاعی ای که پیش از آن در سنت شعر فارسی، در “فراکسیون اقلیت شعر نو”*، حداقل در بیانیه­ی شهر حجم موجود بوده است. براهنی شجاع است. این را از نقد­های دهه چهل او و از “مبارزه سیاسی پیش از انقلابش” می­توان فهمید. اما این بار شجاعت او از نوع دیگر است: ” تنها شعری که به نوشته، به صورت عمل نوشتن نگاه کند شجاع می­شود و با نور شجاعت، تاریکی را بیرون می­کشد.” شک نیست که این شجاعت در “بیرون کشیدن جاهای مخفی” زبان آنچنان که براهنی می­خواهد، اگر هم نه به لحاظ منطقی به لحاظ عملی و زمانی، توأم با محافظه کاری سیاسی شدید در ایران بوده است. علی باباچاهی -از میراث خواران مؤخره “خطاب به پروانه ها”- به بعضی از آثار براهنی “ایدئولوژی متن مطلق” اطلاق کرده است. به هر حال این “متن مطلق” یا “متن مستقل” مشروعیتش را با “نفی ارجاع به بیرون از زبان” به دست می­آورد. پیش از هر حرف دیگر یک چیز مسلم است: براهنیِ مهم و تأثیر گذار با نفی نوعی از سنت شعر فارسی و سنت خویش، و نقد انواع دیگر سنن شعر فارسی، چیزی از سنت شعر فارسی را گرفته و به آن اولویت داده است: ارجاع ناپذیری شعر به بیرون آن و مستقل شدن شعر از همه چیز به جز شعر. پس دوباره آن حرف پل دمان مطرح می­شود: “هر قدر نفی گذشته قوی تر باشد اتکا بر آن نیز قوی تر است”. براهنی علی رقم نفی مهم و قدرتمند نیما در مؤخره “خطاب به پروانه ها” و رویایی در مقالات “چگونه پاری از شعرهایم را گفتم” به یکی از مهمترین پیشنهادات آن­ها، اولویت داده است. این که بگوییم “جنس سخن فرق می­کند” (چگونه پاری از شعرهایم را گفتم – قسمت دوم) چیزی را عوض نمی­کند.

اگر بخواهیم بدانیم که اشکال کار کجاست باید به نقل قول های دیگری از براهنی توجه کنیم:

“اما زبانیت سودای دیگری در سر دارد که نه تنها هرمنوتیک مدلول ها، بل هرمنوتیک دال ها را هم می شکند و تفسیر ناپذیری را هم تعطیل می کند. زبان را به ریشه های تشکیل و تشکل آن بر می گرداند. جمله های خالی از معنا یا بی معنا را هم بخشی از وجود زبان می شناسد. بدین ترتیب با پوزیتیویسم زبان شناختی در می افتد. زیبایی شناسی چنین شعری همیشه هم در گرو معنای شعر زیبا نیست، فضایی در زبان وجود دارد که درآن زبان از معنا آزاد می شود تا زیبا شود. ”

“از قطع یک حرکت زبانی توسط حرکت زبانی دیگری که توسط یک حرکت دیگر قطع خواهد شد، ما به درون نوشته، به درون عمل نوشتن برمی­گردیم. وقتی که رشد معنی شناختی و حرکت معنی شناختی را قطع می­کنیم، زبان معنای زبان بودن خود را در برابر ما می­گذارد. اگر [شعر من] لذتی داشته باشد، لذتش ناشی از رفتاری است که با زبان شده است. بازگرداندن آن به جهان منطقی و فیزیکی اندازه بازگرداندن پدیده­ی انسان به پدیده میمون غیر ممکن است.”

مسئله این است: شعر ذاتی دارد که در عمل نوشتن اتفاق می­افتد. این ذات از جهان بیرون مستقل است. این اندیشه در امتداد اندیشه خود ارجاعی زبانی قرار می­گیرد. گویی نتیجه ی آن است. بعداً رویایی می­گوید زبان تنها نیست. انسان و جهان هم باید باشند. براهنی جواب نمی­دهد. شاگرد براهنی، به رویایی چیزی را تذکر می­دهد که قطعاً رویایی از آن خبر داشته است: انسان و جهان در زبان اتفاق می­افتد. اما مسئله به آن سادگی که شمس آقاجانی فکر می­کند نیست. نیز آن طور ساده که رضا فرخفال و یا دیگران فکر می­کنند. سؤال مهم درباره “ذات گرایی” براهنی در مسئله استقلال شعر این است: اگر چیزی خارج از زبان نباشد، پس براهنی می­خواهد زبان را از چه چیز مستقل کند؟ نظریه­ی “زبانیت” براهنی مشروعیتش را از چیزی می­گیرد که اساسا موضوعیت ندارد. براهنی صراحتاً می­نویسد: “تنها استقلال یک اثر از خارج از آن اثر است که آن را به صورت ناب در می­آورد”. “ناب” چیست؟ “خارج از اثر” یعنی چه؟ یعنی جهان خارج؟ اگر منظور از “خارج از اثر”، جهان خارج باشد، براهنی به کلی پرت افتاده است. ما هم قبول داریم که اغلب خوب است اثر، “یک اثر” بودن و وحدت خود را در ساخت خود نشان دهد و از آثار دیگر اعلام استقلال کند ولی اعلام استقلال اثر از “جهان خارج” به چه معناست؟ مسئله را در ارتباط با مؤخره “خطاب به پروانه ها” روشن تر می­کنیم:

وقتی شاملو می­گوید: “کلمه را بگذارید و بگذرید. قناری را دریابید”، براهنی به درستی اشتباه شاملو را نشان می­دهد: “کلمه را بگذارید و بگذرید، قناری را ببینید سخن شاعر نمی­تواند باشد، سخن قناری فروش می­تواند باشد”. ولی براهنی اشتباه شاملو را هیجان زده با اشتباه پاسخ می دهد؛ براهنی از اصالت کلمه در برابر اصالت شیء دفاع می کند: “مشکل تئوری شاملو در این است که  شیء را بر کلمه مقدم وکلمه را در خدمت شیء می داند.” “از مجموع […] هزاران آدم ، تنها آن چند نفری خواهند ماند که برای کلمه ارزشی بالاتر از شیء موقع آفریدن شعر قائل شده اند.” براهنی  “موقع آفریدن شعر”  را می آورد تا از دادنِ حکم کلی پرهیز کند. او علی رغم این پرهیز دچار یک اشتباه می­شود: روزگاری که براهنی می­گفت زندگی از شعر مهم تر است، او اشتباه می­کرد. حالا هم که می­گوید “کلمه از شیء مهم تر است” اشتباه می­کند. اولویت کلمه به خاطر مهم تر بودن آن از شیء نیست، به خاطر خارج از دسترس بودن شیء است. ما به جهان بیرون، به شیء، بنا به همان فلسفه هایی که مورد ارجاع براهنی است، دسترسی نداریم. تنها راه ارتباط ما با شیء، از طریق ارجاع کلمه به آن است که احتمال این که این ارجاع، خیال ما باشد، وجود دارد. اگر به جهان خارج دسترسی بود، امکان داشت شیء از کلمه مهم تر باشد. اصلاً جهان بیرون، شیء، تنها بر ما پدیدار می­شود و آن پدیدار را نمی­توان حذف کرد. این را دیگر همه می دانند. احتمالاً رویایی خواستار بازگشت این پدیدار به شعر است که از سهم “جهان” در شعر دفاع می­کند. وقتی براهنی “زبان” را از بیرون آن مستقل می­کند (و این با مستقل کردن “شعر” از بیرون آن فرق می­کند) مشروعیت خود را از همان بیرونی می­گیرد که با آن در تضاد افتاده است. درست مثل انواعی از دیکتاتوری که حیاتشان منوط به حیات دشمنانشان است. پس چه هنگام اولویت دادن به زندگی نسبت زبان و چه هنگام اولویت دادن به زبان نسبت به زندگی، استاد ما اشتباه می­کند. اشتباه دهه هفتاد رویِ دیگر اشتباه دهه چهل است: این اشتباه بزرگتر از براهنی است. اشتباه روشن فکری است. اشتباه دانشجویی است. اشتباه سروش و تحکیم وحدت هم هست. براهنی نومن را می­خواست و حالا نمی­خواهد. او جهان خارج را چون نومن می­بیند، در صورتی که آنچه از جهان خارج به ما می­رسد “فنومن” است و براهنی در تضاد با اندیشه ی دهه ی چهل ادبی که خود در آن سهم به سزایی دارد، از این مسئله غافل است. پس تاریخ از خود براهنی هم انتقام می­گیرد. براهنی با پیش کشیدن “کلمه” به جای “شیء”، از متن ایدئولوژی می­سازد و کلمه را نه فقط به لحاظ زمانی که به لحاظ ارزشی بر شیء مقدم می­شمارد. تنها با پذیرش این “تقدم ارزشی” است که از اندیشه­ی هایدگر “ارتجاع” سیاسی نتیجه می­شود. اما اساساً اگر ارتجاعی در کار باشد، نه نوشتن شعر در قالب قصیده و قطعه ، که رجحان دادن ارزشی (و نه روش شناختی) کلمه بر شیء و تن دادن به شکلی عجیب و غریب از نومینالیسم است که حتی سوء تفاهم در خود ارجاعی زبانی یاکوبسنی هم برای توصیف آن محافظه کارانه است. ارتجاعی اگر باشد، سلب وجه سیاسی انسان، سلب قصدیت و همانا بازگرداندن انسان به پدیده ی میمون است. سه سال پیش که این متن حتی در کمر مؤلفش هم وجود نداشت، یک گرافیست خیابانیِ واقعاً دیوانه، برای گروه کوچک شعر اجرایی ما (تله فوس)، عکس یک میمون را به عنوان نمادمان روی چند دیوار تهران اجرا کرد. “میمون تلفوس” از آن به بعد طرح جلد آثار ما و نماد شخصیت اجتماعی، ادبی و تاریخی ما شد. میمون تلفوس، پارودی اندیشه ی تکامل داروین و تکامل استاد ما رضا براهنی است. انگار میمون تله فوس دارد به مؤخره خطاب به پروانه ها می اندیشد. براهنی می­نویسد:

“پس در این صورت باید چنین نتیجه بگیریم که آن چه “نو” است، نهایتاً معاصر با یک زمان تاریخی است و به محض اینکه آن زمان تاریخی حذف شد، “نو” بودنِ آن “نو” هم حذف شده است. ولی تناقض های موجود در اثر ادبی، به ویژه برخورد با این تناقض­ها در ذات شعر به ما اجازه نمی دهد که به این سادگی تسلیم این تعریف از “نو” بشویم. هنر جدی تاریخ مصرف ندارد.

مؤخره خطاب به پروانه ها و متن های نظری بعدی براهنی در یک بی زمانی مطلق می گذرند. باید از براهنی ممنون باشیم که زبان را به عنوان یک “امر مادی” و به اصطلاح ماتریال اثر عرضه کرد اما از او به خاطر نفی تاریخیت اثر هنری نمی گذریم. این که زمان نباید خطی باشد و یا نگاه تاریخی نباید بازسازی تاریخ کرونولوژیک باشد، درست است، اما این که “هنر جدی تاریخ مصرف ندارد” و یا این که بین ما و حافظ چیزی هست که “به رغم گذشت تاریخ، در ذات آن دگرگونی بزرگی اتفاق نیفتاده است” مورد پذیرش ما نیست. اتفاقاً یکی از آن مبانی اختلاف، حافظ شناسی براهنی در رساله حافظ است که با نفی تاریخیت حافظ و ارائه یک حافظ غیر تاریخی در یک بی زمانی اتفاق می افتد و نقد آن را در جایی مفصلاً منتشر خواهم کرد. یکی از حرف های شعر اجرایی ما این است: شعر اجرایی زمان و مکان دارد، ذات گرا نیست و گاهی آنقدر بی ذات است که ذات آن همان ظرف آن است. یعنی اثر همان زمان و مکان اثر است. میمون “تله فوس” یک بار در حوالی سینما آزادی در سال 87 اتفاق افتاده است. بار دیگر در جای دیگر. و طرح جلدها و… تنها خاطره هایی از آن میمون خیابان مطهری هستند. البته مسأله به هیچ وجه اولویت خیابان بر کاغذ نیست، ولی رضا براهنی باید بود، می دید که میمون تله فوس چطور به گالری رو به رویش از روی کیوسک برق نگاه می کرد. رضا براهنی که نوشته است:

“شاعر معنی را و یا معانی را پشت پرده نگاه داشته است تا شعریت شعر از طریق معانی لو نرود. اشیاء احساس نمی شوند. کلمات انتقال معانی نمی کنند. روایت به کلی از بین رفته است. آنچه بین شاعر و شعر در حال آفریده شدن است یک امضای با افتخار است. اگر شعر گفتن کاری جدی است…”

میمون می پرسد: این امضای با افتخار به چه درد می خورد؟ کدام سوژه امضا می کند؟ و اگر سوژه باشد کجا را امضا می کند؟ آن افتخار کجا رخ می دهد؟ ما جواب آقای براهنی را می دهیم: این امضا به افتخار استاد در 24/3/73 در منزل حسن صفدری اتفاق می افتد. پیش از آن در زیر زمین خانه براهنی اتفاق می افتد. دو سال بعد براهنی برای همیشه از ایران می رود. فرار می کند. سه سال بعد جنبش اصلاحات پیروز می شود. امضای براهنی در صفحات روزنامه های روشن فکران مسلمان جنجال به پا می کند. شکستن در چهارده قطعه در تکاپو سال 73 چاپ می شود. در سال 1374 در نشر مرکز اتفاق می افتد. سه سال بعد برادر شاگرد براهنی و پسرش با 30 ضربه چاقو کشته می شود. سال 80 هوشیار انصاری فر از دانشگاه اخراج می شود و در نهایت وقتی در سال 88 رازهای سرزمین من –که تاریخ مصرف دارد- و خطاب به پروانه ها –که تاریخ مصرف ندارد- منتشر می شوند، دیگر چندان جدی گرفته نمی شوند: پایان تاریخ هنوز فرا نرسیده و واقعیت مادی سال 88 این است که تاریخ از این دو کتاب عبور کرده است و البته که جهان خارج از شعر مهم تر نیست چون جهان خارج پیش از این مرحله از بحث تعلیق شده است.

 مقدمه بر شعر اجرایی، قسمت اول

مقدمه بر شعر اجرایی، قسمت سوم

مقدمه بر شعر اجرایی، قسمت چهارم