گزارش نقد کتاب «مدخل شعر فارسی» در «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» قسمت اول، گزارشی از صحبت‌های حافظ موسوی
تهیه‌وتنظیم: سپنتا حاج‌رضایی و ایمان آذری

آن‌چه در ادامه می‌آید صورت پیاده‌ شده‌ی جلسه‌ی نقد و بررسی کتاب «مدخل شعر معاصر فارسی» اثر شهریار خسروی در «پژوهشگاه علوم انسانی» به همت «انجمن علمی نقد ادبی» است که در 13 اسفند 1396 برگزار شده است. برای تنظیم گزارش زیر بریدگی‌ها و قطع و وصل شدن صحبت‌ها را حدف کرده‌ایم تا متن انسجام بیشتری داشته باشد. در عین حال لحن محاوره در متن‌ها حفظ شده تا حال و هوای سخنرانی‌ها از دست نرود. این متن به مناسبت چاپ دوم کتاب «مدخل شعر معاصر فارسی» در بهار 99 در دو قسمت منتشر می‌شود.


1. سخنرانی حافظ موسوی

با سلام خدمت دوستان و استادان عزيز!

خانم دكتر مریم حسینی لطف كردند و بنده را «استاد» خطاب كردند. در واقع من استاد نيستم. بنده از آن دست آدم‌هايي هستم كه از سر ذوق از اين‌ور و آن‌ور چيزهايي خوانده‌اند و ياد گرفته‌اند. درواقع، من حداقل صلاحيت اين را كه در یک جمع جدی آکادمیک صحبت كنم را ندارم؛ به‌خصوص که استاد احمد سميعي گیلانی هم اينجا هستند كه سخن گفتن در حضور ايشان سخت و دشوار است و بايد سعي بكنم كه حداقل غلط ويراستاري در سخنم نباشد! بنابراين، آقاي دكتر، پيشاپيش اگر خطايي از من سر زد، به حساب گيلك بودن من بگذاريد!
اولين نكته خوشحال كننده در رابطه با اين كتاب، «مدخل شعر معاصر فارسی» اين است كه مي‌بينم از «شهريار خسروي» است. به هر حال، شهريار، از یک سو، به سنت داشنگاهي وصل است و آنچه بارز است اين است كه اين كتاب از دل سنت دانشگاهي بيرون مي‌آيد و، از سوی دیگر، در پيوند با بخش روشنفكري و غير دانشگاهي است و به نوعی تلفيق اين دو سنت است. یعنی، هم موضع روشنفكري بيرون دانشگاه و هم نگاه آكادميك را داشته و به نظر من این يك امتياز مثبت براي كتاب است. البته بايد عرض بكنم كه مايه تاسف است كه در ايران هم در دانشگاه و هم آنچه كه در بيرون دانشگاه جريان داشته هميشه دو چیز متفاوت بوده است. در غرب تا جايي كه ما مي‌دانيم انديشه از دل دانشگاه درآمده است. اغلب ناقدين مهم، منتقدين بزرگ و نظريه‌پردازان كساني هستند كه هميشه كرسي مهمي در داشنگاه داشته‌اند. البته طبيعتا در همه جاي دنيا دانشگاه اندكي محافظه‌كار است، ولي اندكي محافظه‌كاري دليل بر آن نمي‌شود كه اساسا آکادمی به سمتي برود كه مسائل روز را نادیده بگیرد. من اميدوارم با تلاش شما استادان خوش‌فكر و جوان اين فاصله بين دانشگاه و فضاي بيرون دانشگاه تا حدي كمتر شود. البته استاداني بودند كه در كمتر كردن اين فاصله تلاش كردند؛ مثل دكتر علی تسليمي كه ايشان هم گيلكي هستند و در دانشگاه گيلان تدريس مي‌كنند. كتاب ايشان هم كتاب قابل ملاحظه و مهمي است. بنابراين اين جريان شروع شده است.
من معتقدم كه اساسا تفكر، مادامي كه دانشگاه سامان نگيرد، به جایی نخواهد رسید؛ يعني درواقع، نهایتاَ دانشگاه است كه بايد براي ما مفهوم‌سازي بكند. در بسياري از قضا، اگر مفهوم مناسب را داشتيم، دچار مشكل نبوديم. در بسیاری از موارد، هر كدام از ما حرف‌هايي مي‌زنيم که بعدا معلوم مي‌شود، كه مفهوم‌های لازم برای آن حرف‌ها را هركسي براي خودش يك جور تعريف كرده است. در نتيجه، اغلب سر موضوعي بحث مي‌كنيم كه نمي‌دانيم، امر مورد اختلافمان چيست. البته اين را نيز بگويم که در بيرون دانشگاه گاهي تفاخري نسبت به اين‌كه ما دانشگاهي نيستيم يا مثلا از در روشنفكري ميايم، وجود دارد. من، حداقل، در اين چند سالي كه بصورت ساده به نقد ادبي پرداختم، تاكيد كرده‌ام كه هيچ اميدي به اين تلاش‌هاي پراكنده ندارم. چیزی درست نمی‌شود، مگر اينكه دانشگاه تكاني بخورد.
اما برگردیم به موضوع کتاب: موضوعي كه آقاي خسروي انتخاب كرده‌اند موضوع دشواري است. آقاي خسروي به صورت مفهومي تاريخ شعر معاصر فارسي را بررسي كرده و من زماني كه به نموداري كه در کتاب رسم كرده بودند، نگاه مي‌كردم به اين نتيجه رسيدم كه چقدر دشوار است كه در اين نمودار بشود همه چيز را توضيح داد. چون به هر حال نمودار است و خود آقاي خسروي هم در متن اشاره مي‌كنند كه هرآينه ميشود كساني را از اين‌ور جدول به آن‌ور جدول منتقل كرد. همين كار به دشواري كار ايشان اضافه كرده است. جنبه‌ي مثبت قضيه اين است كه این اقدام مارا از لحاظ مفهومي سوق مي‌دهد به اينكه مثلا انتقال مكتب بازگشت يا شعر مشروطه تا به امروز چه مسيري را به لحاظ مفهومي طي كرده است. در مركز دسته‌بندي هايي كه ايشان مي‌كنند نيما قرار دارد و همه جريان هاي شعري در نسبتشان با نيما سنجيده شده و اين هم به نظر من نكته ي مهمي است. يعني به هر حال ما بايد معياری داشته باشيم كه نشان دهد مركز ثقل كجاست و هر كدام از اين جريانات ميزان دوري و نزديكيشان به نيما چقدر است و به نظر من اين كتاب به خوبي اين مسئله را توضيح داده است. از دسته‌بندي‌هاي ديگري كه صورت گرفته، مي‌توان به دسته‌بندي زنده‌ياد سپانلو در كتاب «هزار و يك شعر» اشاره كرد. دسته‌بندي سپانلو هم نوعي دسته‌بندي مفهومي است؛ در واقع، آن دسته‌بندی بیشتر به موضوع و معنا و كمتر به فرم شعر برمي‌گردد. سپانلو با اين روش توانسته امكان مانُور براي خودش ايجاد بكند. مثلا هنگامي که مي‌خواهد راجع به تجدد حرف بزند، تقي رفعت را مي آورد، لاهوتي را مي آورد، ديگر شاعران تجددخواه دوره‌ي مشروطه را مي‎آورد؛ و در كنار تجددخواهان نيما را هم مي‌آورد. (نيما در اوايل كارش فاصله‌ي زيادي با تقي رفعت ندارد). يا مثلا هنگامي که شاخه‌ي ديگري از شعر معاصر را طرح مي‌كند، مثل شاخه‌ی به اصطلاح «اصولي‌ها» – یعنی كساني كه همان خط نيما را بدون افراط و تفريط طي مي‌كنند-، باز خود نيما هم دوباره در اينجا حضور دارد. دليل اين كار سپانلو آن است كه مي‌خواهد آنتولوژي (گلچینی از اشعار) تنظيم كند. بحث او با بحث آقای خسروي فرق مي‌كند؛ كار آقاي خسروي «موضوعي» است. ولي سپانلو مي‌خواهد بگويد، من اشعار این کتاب را بر چه اساسي تنظيم كرده‎ام.
به نظر من، اين هم يك امتياز برای کتاب است.
يكي از حسن هاي قابل توجه كتاب «مدخل شعر معاصر فارسی»، منابعي است كه معرفی کرده است. يعني واقعا هركسي كه مشتاق باشد در اين موضوع تحقيق بكند، فكر ميكنم براي او منابعي نباشد كه آقاي خسروي از قلم انداخته باشد. اين كار هم فقط از كسي مثل شهريار خسروی بر مي‌آمد. براي اينكه زماني ما مجله‌ي شعري داشتيم و شهريار با ما همكاري مي‌كرد و مي‌دانم او با چه وسواسي تمام مجلات و كتاب‌ها را مي‌گشت براي اينكه منبع خوب پيدا كند. در كل، اين كتاب از اين نظر غني است.
يكي ديگر از چيز هايي كه خود آقاي خسروي به آن اشاره مي‌كند اين است كه از تجربه دوره‌ي نوجواني خودش مي‌گويد که زماني مي‌خواست كار ادبيات را شروع كند يا زماني كه وارد دانشگاه شد هيچ كتاب مرجع بیسیکی وجود نداشت. ايشان الان اين كتاب را فراهم كرده است و نمي‌توان، بر مبناي تواضع، گفت که او اين كار را برای نوآموزان انجام داده است. كتاب اتفاقا با قدرت تنظيم شده و مخاطبان خودش را دقيقا شناخته است. يك نكته‌ي مثبت ديگر اين است كه اگر شهریار كلمه‌ای يا موضوعي در متن كتاب بيان کرده، در پايان براي مخاطب معني آن را آورده و برداشت خودش را نيز نوشته است.
اين كار به نظر من فوق‌العاده است و به نظر من همچين كتابي تا به حال نداشتيم. من خودم جزء اولين كساني بودم كه كتاب را گرفتم و به همه اين كتاب را به عنوان يك منبع معرفي كردم. نكات كوچكي نيز هست كه خيلي جزئي است و مي‌توانم نقدي بر آن‌ها داشته باشم. اصلا شايد تفاوت ديدگاه من و ایشان باشد که در ادامه به آن می‌پردازم.
[درباره‌ی بحث‌های خانم اقتصادی‌نیا باید گفت که] شهریار خسروی اشاره کرده که تا به حال، در اين سال‌ها، هر كتاب نقد و تاريخ ادبيات در دوره‌ی معاصر نوشته شده، عمدتاً ادبيات را ما به ازاي سياست گرفته‌ است. يعني يک‌جورايي درواقع يك ادبیات به عنوان انشعابي از سياست فهمیده شده يا نقد ادبی به دنبال پيدا كردن يك تناظري بصورت يك‌به‌يك بين ادبیات و سیاست بوده‌اند. آقای خسروی روش ديگري انتخاب كرده‌اند و همان‌طوري كه خانم اقتصادي‌نيا اشاره كرده‌اند، گاهي هم سعي كرده‌اند اين دو تا را با یکديگر جفت بكند و بگويد كه اين دو چه تأثيرات متقابلي بر يكديگر داشتند. البته من معتقدم كه روششان به طور کامل این نبوده، يعني بيشتر سعي كرده‌اند، كه وجه سياسي را در حاشيه بگذارند و خود مفهوم‌ها و تحول مفهوم‌ها و زیرشاخه‌های آن‌ها را بررسی کنند: اینکه مثلاً فرض بگيريد اگر امروز شعر اجرايي را داريم نگاه مي‌كنيم، اين سرخطش را چطوري ادامه بدهيم و برسيم به تندركيا. فكر مي‌كنم چند نفر ديگر هم قبلاً این روش را آزموده‌اند، منتهي با اين تفاوت كه آنها گفته‌اند مثلاً اگر بخواهيم شعر موج نو را در نظر بگيريم، شعر موج نو فقط از يك شاخه منشعب نشده، يعني لزوماً دنباله‌ی هوشنگ ايراني نيست، از جهتی به نيما وصل است از جهت دیگر به فلان جريان وصل است؛ يكجا به مثلاً هوشنگ ايراني و حتي يكجاهايي هم ممكن است به تندركيا وصل باشد. منتهي آقاي خسروي کوشیده برای این کار يك سند روشن بگذارد و در عين حال، در كتاب هم اشاره كرده كه اينان نسبي است. مثلا در یک قسمت کتاب، وقتی كه در مورد دهة هفتاد صحبت مي‌كند، مي‌گويد که خود آن آدم‌ها، یعنی شاعران دهه‌ی هفتاد، نمي‌دانستند كه دارد در اين نقشه بازي مي‌كنند؛ آنها مشغول کار خودشان بوده‌اند و این ماییم که امروز براي فهم موضوع داريم، مسئله را به اين شكل طبقه‌بندي مي‌كنيم. منظور اینکه، در واقع، خود آقای خسروی به اين مسئله [یعنی نقدهای خانم اقتصادی نیا] اشراف دارد. منتهي، بالاخره، هر روشي را به كه براي يك پژوهش انتخاب بكنيم يك سري معايب و يك سري خوبي‌ها دارد. آقای خسروی زاویه‌ی دیدی در اين پژوهش اختيار كرده است و طبیعی است که چيزهايي از این زاویه دید بيرون مي‌ماند.
از همینجا می‌توان از کتاب «مدخل شعر معاصر» گلایه کرد. مثلاً وقتي به هوشنگ ايراني مي‌رسيم و به اتفاقاتي که به تدريج بعد از كودتاي 28 مرداد رخ مي‌دهد، اينجا اتفاقاً تحليل سياسي مي‌توانست خیلی كمك كند. يكي دوجا ايشان وارد تحليل طبقاتي مي‌شوند، منتهي این کار را با ترديد انجام می‌دهند. در واقع، در عین حال که آن روش، كه همه‌ی ادبيات را ما‌به‌ازاي امر سياسي بدانيم، راه به جايي نمي‌برد، از اين سوي ماجرا هم، نديدن وجه اجتماعي يا ناديده گرفتن نقد جامعه‌شناختي مي‌تواند در ريشه‌يابي ماجرا ما را گمراه کند. براي مثال بگويم: به بحث دکتر براهنی درباره‌ی دکارتی بودن نیما اشاره مي‌كند. خوب من هم نيما را از يك سو، ميراث‌دار انقلاب مشروطه مي‌دانم كه انقلابي است مبتني بر خرد و يك سري چيزهاي مشخصي در ايدئولوژي جنبش مشروطه و از يك سوي ديگر ايشان بازتاب فيلسوفان عصر روشنگري است. نيما خردگراست و گاهی هرآنچه مي‌گويد درواقع ريشه در جنبة فردگرايي دارد. می‌دانیم که از انقلاب مشروطه تا كودتاي 28 مرداد، يك دوره‌اي داريم كه انديشه‌هاي چپ وارد می‌شود، حزب توده و جبهه ملي شكل مي‌گيرد، اما بعد از كودتاي 28 مرداد ورق برمي‌گردد، يعني يك نوع سرخوردگي نسبت به امر مدرن يا مدرنيسم، غرب و… شكل مي‌گيرد كه اينها باعث يك كودتاي فكري عليه جنبش مشروطه مي‌شود. …. دقيقاً، به عنوان ما‌به‌ازاي اين ماجرا، ما هوشنگ ايراني را در شعر مي‌بينيم. اين را مي‌توان يك تحليل سياسي كرد. در واقع، در ادوار مختلف يك جاهايي مي‌شود نشانه‌گيري كرد كه مثلاً در دهه 60 یا 70 اتفاقات ادبی، چه مابه‌ازاي سياسي می‌توانستند داشته باشند. همین درباره‌ی ظهور جنبش موج نو و كارگاه‌های نمايشي هم صادق است. خود آقاي خسروي هم اشاره داشته‌اند كه در آن دوره جنبش‌هاي چريكي نيز در حال شکل‌گسری است و مثلا گروه‌هایی مثل «حزب ملل اسلامي» در همین دوره‌ [همزمان با ظهور «موج نو»] شروع به فعاليت مي‌كنند. آقاي خسروي به اين نكته اشاره مي‌كنند كه اين ظهور يك نیروی است و جالب است كه با ظهور این گروه‌ها، خود طبقه‌ی متوسط زيرآب چيزي كه خودش از آن منتفع است، یعنی فضای فرهنگی زمان پهلوی را مي‌زند. من اتفاقاً همين الان يادم آمد دكتر سميعي يك گزارشي از يك كتاب دادند كه در فرهنگستان چاپ شده و در آن اشاره مي‌كنند كه از خلال بررسی ده‌پانزده‌تا داستان كوتاه از همین تعداد نویسنده، می‌کوشد بررسي كند كه آیا انقلاب 57 قابل پيش‌بيني بود يا خیر. از آن كتاب مي‌توان به اين نتيجه رسيد كه اگر محمدرضا شاه به جای آن همه خرجي كه براي ساواك و ارتش و حتي ماشين آبپاش براي اعتراضات کرده بود، به ادبيات توجه مي‌كرد يا حتي اشعار فروغ را مي‌خواند مي‌فهميد كه همه‌ی اتفاقات بعدی قابل پیش‌بینی بوده است؛ حتي زماني فروغ گفته بود: «در كوچه باغ مي‌آید/ اين ابتداي ويراني است»… . اين تناظري است كه در واقع بين امر اجتماعي و امر ادبي است که ممكن است درست ديده نشود.
يك چيزهاي كوچكي هم هست كه باید اشاره کنم: یکی اين است كه ايشان در نقد «روايت معيار» صحبت مي‌كنند كه اين امر پسنديده‌اي است. واقعيت اين است كه خانم اقتصادي‌نيا در مورد قم افراد بيرون دانشگاه با افراد داخل دانشگاه صحبت كردند که تا حدودي درست است. …….. و خوب اين روايت، بسيار روايت ظالمانه‌اي است. من كتابي در مورد اخوان نوشتم كه اخيراً به چاپ رسيده در آنجا اشاره كردم، اخوان ثالث شاعر بزرگ فوت شده. آنوقت روزنامه کیهان به اندازة نصف كف دست گوشه‌اي از روزنامه نوشته‌اند مهدي اخوان ثالث در گذشته و تمام. حالا مثلاً روزنامه اطلاعات يك پاراگراف بيشتر نوشته بود! اخوان در آن سال‌ها با آن آشفتگي سياسي، خوشبختانه به واسطة دكتر شفيعي در جوار آرامگاه فردوسي آرام گرفت. يكي از خوشحالي‌ها اين است كه نسل جوان و استاداني مثل شهريار خسروي، اين روايت‌هاي جعلي را دارند به كنار مي‌رانند و اين بسيار ماية خوشحالي است و قطعاً ما نيازمند این روایت‌های جدید و اصیل هستیم. ما قطعاً نيازمنديم که اين روايت‌ها را براي دانشگاه جا بیاندازيم. بسياري از مفاهيم امروز نقد ادبي ما را همين دكتر شفيعي ساخته، يعني ما هم كه بيرون دانشگاه بوديم همين‌ها را از كتابهاي دكتر شفيعي و امثال دكتر شفيعي خونديم و سپاسگزارشان هم هستيم. اما ممكن است كه در جامعه امروز انتقادهاي فراواني [به اساتید دانشگاهی] وارد باشد، بخاطر عقبگردي كه می‌کنند. مثل اغلب خراساني‌هايي كه به يك سني مي‌رسد ترجيح مي‌دهند به عقب برگردند. با همة احترامي كه براي دكتر شفيعي قائلم، این نقد را به ايشان مي‌توان داشت.
بعضي از دقت‌هايي كه آقاي خسروي كردند برايم جالب بود. مثلاً توجه به جريان ساده‌نويسي در شعر. ايشان آمده اينجا به این نكته تكيه كرده كه درواقع اصطلاح «ساده‌نويسي»، استفاده‌ی عامه‌پسند از ايدة عميق‌ترِ «بازگشت به نيما» است. اولي به طور سطحي واكنشي است به «پيچيده‌نويسي» در شعر «پسانيمايي» و دومي پاسخي است جدي‌تر به ايده‌ی «عبور از نيما». من خيلي شخصاً از این تفکیک خوشحال شدم. چون بارها مي‌خواستم اين حرف را لابلاي صحبت‌ها و گفتگوهایم بگویم كه آقا! داستان چيز ديگري است! حالا روايت را بخواهيم بازتر كنيم بعد از انقلاب و آن چند سال بحراني [دهه‌ی شصت] و بازگشت شاعران به اندرون و خلوت خودشان و به محافل كوچك، همواره اين بحث براي خود ما وجود داشت كه چه بايد بكنيم و من با آقاي شيركوه يكي از شاعران خوب كُرد صحبت مي‌كردم و گفتم آقاي شيركوه، اين ماجراي كردستان و ديگر مسائل؛گیرم که الان آمديد و [درست یا غلط] اقليم كردستان را تشكيل داديد، ديگر مي‌خواهيد راجع به چه چيزي شعر بگوييد؟! بحثم سیاسی نیست. ادبی است. يعني در واقع اساس اول شعر بر دو پايه استوار بود كه يكيش فروريخت. حالا چه مي‌شود كرد؟! البته شيركوه شاعر توانايي بود و نمي‌دانم بعد از آن چه اتفاقي افتاد البته عمرش هم كوتاه بود و چندان زياد نبود. بحث اين بود كه ما در دورة گذشته شعر پارسي، که عمدتاً شهريار خسروي به عنوان يك شعر تعهدگرا-جامعه‌گرا از آن نام بردند و شعر اعتراضي يك معادلة دوتايي داشتيم که يك طرف آن اعتراض به حكومت استبدادي پهلوي بود و اين درواقع انرژي انباشته شده‌اي بود كه از سه يا چهار تا جنبش از زمان مشروطه برآمده بود. انقلاب مشروطه، علی‌رغم سركوب‌هاي سياسي رضاشاه، بخشي از خواسته‌هاي انقلاب مشروطه را تحقق بخشيد اما بخشي از آن انرژي ماند و ذخيره شد. بعد مثلاً كودتاي 28 مرداد پیش آمد. بعد در 15 خرداد بخشي ديگر از این انرژی تخلیه شد. اين‌ها انرژي‌هايي بود كه مانده بود و مجالي براي انديشه نمی‌گذاشت و نهایتا تركيد و منجر شد به انقلاب. آقاي خسروي بارها به فروپاشي اردوگاه سوسياليستي توجه مي‌كنند و يكي از معيارها و محورها انديشة چپ در ايران بود و در اين نمي‌توان ترديد كرد. من يكجايي صحبت مي‌كردم و مقايسه مي‌كردم با شعر دهه چهل، سپانلو هم البته آنجا بود، من مدام مي‌خواستم بگويم كه اين شعر و اين شاعران حالا الان ديگر معلوم نيست راجع به چه چيزي دارند حرف مي‌زنند. ما در گذشته وقتي شاملو مثلاً مي‌گفت: «بر زمينة سربي صبح سوار خاموش ايستاده است و يال بلند اسبش در باد…» اين يك حرف توصيف است و همين شعر من را در جواني چنان برانگيخت كه گفتم همين الان باید بلند شوم و سوار آن اسب شوم به همين دليل آن شعر براي من يك فضاي مجازي داشت و ما را به حركت وامي‌داشت و به زندگي ما معنا مي‌بخشيد. در آن جمع سپانلو به ما گفت كه حافظ [موسوی]! چرا به اين‌ها نمي‌گويي ايدئولوژي؟ و من در جواب گفتم: آخر ايدئولوژي وجود ندارد. از این مسئله بگذریم. برگردیم به مسئله‌ی خودمان. در دورة پس از انقلاب مسئله اين بود كه ما با اين مشكل مواجه شديم كه آن رابطة دوتايي فروپاشيد. من به خاطر دارم كه وقتی ما با آقاي منوچهر آتشي اين‌ور و آن‌ور مي‌رفتيم و گاهي مهماني يا چيزي بود، همه مي‌گفتند كه آقا «عبدوي جط» را بخوان. البته خود منوچهر که صدايي زيبا داشت گاهي بدخلقي مي‌كرد. اما بخاطر احترام من شعر را مي‌خواندم. در آخر شعر می‌گفت كه «عبدوي جط دوباره مي‌آيد بر سينه‌اش هنوز مدال عقيق زخم» يا مثلاً شاملو مي‌گفت «آه، بگذار مادران سر از سجاده بردارند.» يعني اگر آن اتفاق بيافتد و عبدو بيايد و مادران سر از سجاده بردارند مي‌شود بهشت و بعد ديديم كه نشد؛ ديديم كه ما با يك معادلة دو مجهولي كه نه، با يك معادلة چند مجهولي سروكار داريم. به همين دليل فردگرايي (البته نه به معنای خودخواهي) ‌و نگاه فردگرا در شعر اهميت پيدا كرد. هركدام از ما، در جستجوي اين بوديم كه چكار بايد بكنيم. در آن دوره كه دوستان در محافل بودند و ما خودمان مي‌نوشتيم، بحث اين بود كه چكار كنيم. يك گروهي از ما، از جمله خود من، برگشتيم به نيما و گفتيم كه ببينيم كه كجاي ماجرا اشتباه شده و چه بايد مي‌كرديم. همانطور. ما به ازاي کار ما در میان اهل تاریخ اين بود كه دوباره بازخواني تاريخ گذشته صورت گيرد. در آن زمان بازخواني انقلاب مشروطه مد شده بود، البته مد نه، يك ضرورت تاريخي بود. ما هم كه به نيما برگشته بوديم همین را دیدیم. نیما از دل سنت مشروطه درآمده بود و از دل سنت شعر فارسي به تدريج خواسته بود كه شعر ما را به سمت و سوي ديگری ببرد. یک شورش نيما عليه شعر كهن اين بود که كه 200 تا استعاره‌اي كه شاعران كهن با آنها حرف‌هايشان را مي‌زدند ريخت دور و گفت كه ديگر اين نيست و «افسانه» هم به همين دليل آغاز شعر نو به حساب مي‌آيد. براي اينكه نيما اگرچه حفظ ظاهر شعر را رعايت كرده اما وقتي استعاره مي‌سازد ديگر ربطي به گذشته ندارد. خودش در نامه به عشقي (يا به كسي ديگر؟) مي‌گويد كه توصيف‌هاي من را با شاعرهاي ديگر مثل منوچهري مقايسه كنيد. آنچه كه در آن دوره ما بهش رسيديم يكجور ساده‌سازي شعر فارسي بود. يعني درواقع نيمايوشيج مي‌گفت ساختمان شعر فارسي از بس كه كهنه شده و از بس كه زيورآلات و چيزهاي بيهوده بهش آويخته شده ديگر كارايي ندارد. اين ساختمان كهن ديگر قابل سكونت نيست و بايد ساده سازي بشود و يواش يواش ساده سازي را شروع مي‌كند. بعداً دوستاني كه ديرتر وارد اين مباحث شدند در دهة هفتاد، فراموش كردند كه در ابتدا همة ما با اين انگيزه شروع كرديم. يعني خود دكتر رضا براهني هم با همين انگيزه شروع كرد و اسماعيل را نوشت يا حتي منوچهر آتشي که […]. آنچه كه بعداً به عنوان ساده‌نويسي مشهور شد، به نظر من بيشتر، بازتاب روانشناسي جمعي ما بود. يعني طبقة متوسط و طبقة تهي‌دست ما تا يك جاهايي با يك اميدي آمدند جلو و بعد سركوب شدند. طبقة متوسط ما آبي زير پوستش رفته بود. اميدهايي داشت مثل دموكراسي، آزادي و… كه سركوب شد. آنقدر اين طبقه سركوب شد كه ديگر انگيزة انقلابي نداشت و تنها راه تسلي، پيدا كردن نسخه‌هاي آرامش‌بخش بود. افزايش بيمارهاي رواني كه به مطب دكترها مراجعه مي‌كردند، بازتابش در شعرهايي بود كه آنها را دعوت به آرامش مي‌كرد، كه آقا زندگي همين است و چه و چه.
درواقع شيوة نگرش آقاي خسروي نمي‌تواند اين‌ها را پوشش دهد كه البته ايرادي هم ندارد، بلكه مي‌توان در جايگاه ديگري به آن پرداخت. يكي از چيزهايي كه مي‌توان بهش اشاره كرد اين است كه آقاي خسروي در كتاب «مدخل شعر معاصر فارسي» مي‌گويند كه پس از انقلاب اسلامي در اثر افول جريان‌هاي سياسي چپ در ايران، شعر نيمايي غيرمتعهد مورد توجه بيشتري قرار گرفت و چهره‌هايي مثل فروغ فرخزاد، سهراب سپهري، و رويايي مقبول عموم قرار گرفت. فروغ به نظر من در اين تعريف نمي‌گنجد، بخاطر اينكه فروغ ايدئولوژيك نبود و اين امتياز فروغ بود. جالب است که شما در شعرهاي فروغ اثري از كودتاي 28 مرداد نمي‌بينيد. اين همان دوره‌اي است كه فروغ مي‌رود و هفت، هشت سال پيدايش نيست و بعد در قامت يك روشنفكر ظاهر می‌شود. حتي ما در شعر «ايمان بياوريم به فصل سرد» مي‌توانيم رگه‌هايي از عرفان پيدا كنيم و اين بي‌تأثير از ترجمه‌هاي سهروردي يا گلستان نيست؛ مثل وقتي که مي‌گويد «من خواب ديدم، كسي مي‌آيد كه مثل هيچ‌كس نيست…» بنابراين نمي‌توان فروغ را با رويايي مقايسه كرد اگرچه با رويايي دوستي داشته. خوب، شاملو هم با رويايي دوستي داشته.
يك جرياني كه خوشبختانه در شعر فارسي كارشان درآمده همين «شعر ديگر»ي‌ها است كه نماينده تيپيك آن بيژن الهي است. الهي آدم شريفي بود، شاعر بسيار اهل وسواسي بود و در بعضي از شعرهايش زبان آوري درجه يك كرده، مثل شقاقولوس. اينان يك گروه بودند. اغلب اينان مثل خود الهي كه شعر را گذاشت كنار و در حاشيه خودش را زنداني كرد و از آن طرف يكي از آنها رفت هندوستان و مرتاض شد. متعادل‌ترين اين‌ها، هوشنگ چالنگي است كه يك كتابش را بعد از سال‌ها منتشر كرد. آقاي خسروي مي‌گويند سرنوشت اينان مثل سرنوشتي كه بيژن جزني يا آن چريك‌ها تحمل كردند، اينان هم به عبارتي همانطور بودند، منزوي و گوشه‌گير. اينجا آقاي خسروي مي‌گويند به جاي اينكه از اصطلاح آرمان‌گرا/ آرمان‌گريز استفاده بكنيم، بگوييم يك گروه دنبال آرمان اجتماعي بودند و يك گروه دنبال آرمان فردي بودند. این، به نظر من، كمي تحريف ماجراست. بنده معتقدم كه اين مقايسه، مقايسه درستي نيست، يعني ببينيد خود همين كتاب هم اشاره مي‌كند كه آن گروه برآمده از طبقة متوسط و مبدع نوعي از ايده‌هاي عرفاني جديد است (كه به نظر من خيلي هم مذهبي نبود.) اما چيزي كه اينها را با هم مشترك مي‌كند با هم ديگر اين است كه اينها در مقابل آن بحراني كه ايجاد شد پاسخي نيافتند و بي‌دليل نيست كه همة آنها مي‌كشند كنار. متأسفانه دچار يك بحران هستند.
من فقط در انتها یک نكته‌ی كوچك راجع به كتاب بگويم و تمام: کتاب مدخل، سادگي و نزديكي شعر بيژن الهي به زبان محاوره را متأثر از تندر كيا مي‌داند. اما خود الهي اصرار مي‌كند و مي‌گويد كه من شاگرد نيما هستم. حتی يكي از مريدان الهي، جناب صحرا در مقاله اخير خود، الهی را اصيل‌ترين شاگرد نيما خواند و خود الهي هم در اين زمينه مدام تاكيد مي‌كرد كه يكي از گوشزد‌هاي نيما فراموش شده و آن همه استفاده از زبان زنده است.

برای مطالعه‌ی قسمت دوم (صحبت‌های سایه اقتصادی نیا منتقد و شهریار خسروی نویسنده) اینجا را نگاه کنید.