دریافت فایل پیدیاف روشنفکران ادبی و یک خطای راهبردی, شهریار خسروی, وزن دنیا
نگاهی انتقادی به تحولات نهادی روشنفکری ادبی در ایران پس از انقلاب به بهانهی انتشار فصلنامهی وزن دنیا
چکیده: در متن حاضر کوشیدهام با نگاهی به تحولات پایگاههای روشنفکران ادبی، مثل کانون نویسندگان، مجلات ادبی، صفحات ادبی روزنامهها، جلسات و جایزههای ادبی و… در سالهای پس از انقلاب ادعا کنم که روشنفکران ادبی ایران در مواجهه با اصطلاحطلبی سیاسی و مشخصاً رخداد دوم خرداد 1376 دچار خطای راهبردی شدهاند و مهمترین نمود این خطا همانا ادغام شدن در صفحات فرهنگی روزنامههای اصلاحطلب بوده است. این خطای راهبردی رفتهرفته آنها را دچار بحران هویت کرده و توانایی نگاه انتقادی آنها به وقایع اجتماعی را از ایشان گرفته است. بخشی از کاهش چشمگیر تاثیر اجتماعی روشفکران ادبی ناشی از این خطا بوده است. به کار بردن کلمهی «خطا» به معنای قبول این فرض مناقشهبرانگیز است که افرادی میتوانستهاند با تفکرات و کوششهای راهبردی از وقوع این وضعیت جلوگیری کنند و نکردهاند. این پیشفرض را باید در متنی دیگر مستقلاً ارزیابی کرد. به علاوه، متن حاضر عاری از داوری دربارهی ارزشهای گروه مورد بحث است و به عمد دربارهی باورهای ادبی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آنها خنثی باقی مانده تا بتواند بر ماموریت اصلی خود، یعنی بحث دربارهی نهادهای اجتماعی روشنفکران ادبی، تمرکز کند. نهایتا اینکه برای آنکه سیر تاریخی و منطقی بحث گم نشود و خواندن متن آسان بماند، از قید جزئیات تاریخی و دقتهای نظری گذشتهام.
پس از خرداد 1360 روشنفکری ادبی ایران به محاق رفت؛ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و از طرفی جنگ داخلی ناشی از اعلام مبارزهی مسلحانهی سازمان مجاهدین علیه حکومت جدید فضای عمومی جامعه را سخت تحت تاثیر قرار داد؛ روشنفکران ادبی که عمدتا نه تنها سکولار بلکه چپگرا بودند، بیشوکم طرفدار سازمانها و گروههای مخالف حکومت دانسته میشدند که یکییکی به محاق میرفتند. از طرف دیگر، فضای عمومی جامعه، تودهای شدن سیاست و از بین رفتن مرجعیت نخبگان، رشد اقتصادی منفی، مهاجرت و خاموشی برخی از مشهورترین نویسندگان ادبی و تعطیلی قریب به اتفاق مجلات روشنفکری فضا را به گونهای پیش برد که در نیمهی اول دههی شصت هیچ نمودی از روشنفکری ادبی ایران، که مهمترین نمود آن شعر نو و قصهنویسی معاصر بود، در فضای عمومی جامعه، مثلا بر گیشهی مطبوعات، دیده نمیشد. آشکار است که کانون نویسندگان ایران هم، به عنوان مهمترین تشکیلات سیاسی و صنفی نویسندگان ایرانی، مطلقا به تعطیلی کشیده شد. در عوض، در خارج از کشور در اثر مهاجرت بخشی از نیروهای سیاسی و روشنفکری بخشی از آنچه در داخل اجازهی نمود نداشت بازتولید شد. با این حال، اگر فضای کلی جامعه و محدودیتهای فنآوری در آن زمان را در نظر بگیریم متوجه میشویم که این «ادبیات مهاجرت» تا سالها، حداقل تا ظهور اینترنت و رواج تلویزیونهای ماهوارهای، هیچ تاثیر قابل توجهی بر فضای داخل ایران نداشت.
از وضعیت روشنفکران سکولار در داخل کشور بهخصوص در شهرستانها اطلاعات زیادی در دسترس نیست. جز تعداد محدودی مجله، مثل بیداران و نقد آگاه باید به مهمانیهایی اشاره کرد که به صورت نسبتا پنهانی اما منظم در منزل روشنفکران تهرانی برگزار میشده است. این مهمانیها هستههای اولیه برای مجلاتی را شکل داد که در نیمهی دوم دههی شصت رفتهرفته شکل گرفتند. از آنجا که این مهمانیها با نظم قابل توجهی به صورت هفتگی برگزار میشده است در جای دیگری از آنها به عنوان «جلسات چندشنبهها» یاد کردهام. (نگاه کنید به یادداشتهای نگارنده در مجلهی کتاب هفته-خبر با عنوان «سالشمار شعر فارسی»). لذا میتوان گفت که نوعی مقاومت خاموش در برابر شرایط سخت دههی شصت در میان روشنفکران ادبی وجود داشته است.
در این میان، تحولات سیاسی مهمی در ساخت قدرت در میانهی دههی شصت رخ میدهد که اغلب از نظر مورخین نادیده انگاشته میشود. تغییر آشکار سیاستهای وزارت ارشاد در این تاریخ برای روایت ما اهمیت ویژهای دارد. از نیمهی دههی شصت ظهور مجلات آدینه، دنیای سخن، تکاپو، گردون، کلک و… رفتهرفته روشنفکری ادبی ایران را از حالت کمون در میآورد و مجددا آن را مرئی میکند. بین سالهای 66 تا 72، یعنی از تغییر محسوس سیاستهای وزارت ارشاد تا استعفادی محمد خاتمی وزیر ارشاد وقت در اثر فشارهای جناح محافظهکار، با یکی از پررونقترین دورههای مطبوعات ادبی در ایران مواجهیم. برخلاف تصور رایج این دوره حتی از دورهی ریاست جمهوری خاتمی هم از حیث غنای مطبوعات ادبی برجستهتر است. (اغلب در یک تعمیم اشتباه گمان میشود که به علت آزادیهای سیاسی در فاصلهی سالهای 76 تا 79 مطبوعات ادبی هم مانند روزنامهها در این دوره شکوفا شدهاند.) پس در ایجاد فضای جدید دو چیز موثر است: جنبش آرامی که در جامعه و در دل طبقهی متوسط مدرن وجود داشته است و تحولاتی که در ساخت دولت فضا را برای بروز رسمی و متشکل شدن قانونی این جنبش در مطبوعات ادبی باز کرده است. این خصلت دوگانهی تحولات که هم سویهای اجتماعی- فرهنگی و هم سویهای سیاسی دارد، در مباحث مربوط به اصلاحطلبی سیاسی در ایران امر شناختهشدهای است و به عنوان «جنبش دوپا» (تاجزاده) و «فشار از پایین و چانهزنی در بالا» (حجاریان) از آن یاد شده است.
بهار گیشهها و احیای جلسات ادبی و کارگاههای شعر و قصه در این دوره نتایج بسیار مهمی در تحول پارادایم شعر و قصهی مدرن ایران دارد که براهنی به صورت مشهوری از آن با عنوان «بحران رهبری نقد ادبی» یاد کرده است. این تجدید قوا نتایج سیاسی مشهوری هم داشته است: مسائل مربوط به نامههای سرگشادهی روشنفکران در آغاز دههی هفتاد، اتفاقات مربوط به جشن تولد صدسالگی نیما، حاشیههای مجلهی گردون، وقایع مربوط به سردبیر مجلهی آدینه، تصمیم به احیای کانون نویسندگان ایران و…. . صرف نظر از داوری ما دربارهی این اتفاقات، این نکته کاملا آشکار است که در این دوره روشنفکران ادبی ایران مجددا به عنوان یک نیروی سیاسی بومی، ملی، مرئی و نسبتاً متشکل در حوزهی عمومی ظهور کردند. وقتی در سال 1379 احمد شاملو در گذشت، این روشنفکران، در اثر بیش از یک دهه سازمانیابی، در مراسم تشییع جنازهی او مانور بزرگی دادند که فقط با شبهای شعر کانون نویسندگان در سال 1356 قابل مقایسه بود.
برخورد سید محمد خاتمی – و نزدیکان او- در حمایت از مجلات نوظهور و در مواردی مثل ماجرای محاکمهی سردبیر مجلهی گردون و نهایتا استعفای راهبردی او از وزارت ارشاد باعث شد که کاندیداتوری او برای ریاست جمهوری در سال 1376 در میان روشنفکران سکولار اختلاف ایجاد کند. این برای اولین بار بود که در صف روشنفکران ادبی برای تحریم انتخابات در جمهوری اسلامی ایران شکاف ایجاد شده بود: سیمین دانشور، همسر برجستهترین روشنفکر ادبی ایران یعنی جلال آلاحمد برای خاتمی رأی جمع میکرد و هوشنگ گلشیری موثرترین قصهنویس ایران در دههی هفتاد از انتخابات ریاست جمهوری 1376 به عنوان «انقلاب دوم» یاد کرد. بررسی روزنامههای اصلاحطلب در اولین سالهای زمامت دولت اصلاحات ائتلاف روشنفکران مذهبی و روشنفکران ادبی سکولار را نشان میدهد: صفحات اول روزنامهها در اختیار چهرههای برجستهی جناح چپ مذهبی، روحانیون اصلاحطلب و دانشجویان پیرو خط امام است و صفحات میانی، بهخصوص صفحات ادبی، یکسره در اختیار سکولارهاست.
حضور گسترده در روزنامههای اصلاحطلب در میان روشنفکران جوان دلایل مختلفی داشت: تیراژ روزنامهها، چیزی در حدود 100 هزار نسخه در روز، قابل مقایسه با تیراژ مجلات، احتمالا کمتر از 5 هزار نسخه در ماه، نبود. در روزنامهها «آقا بالاسر» وجود نداشت در حالی که در مجلات ماهانه چاپ آثار ادبی منوط به تأیید چهرههایی مثل علی باباچاهی (آدینه)، سیدعلی صالحی (دنیای سخن) و… بود. به علاوه، در روزنامهها، به خاطر وجود منابع مالی ناشی از حمایتهای سیاسی و فروش بالا، امکان پرداخت حقالتحریر وجود داشت و حتی روزنامه میتوانست یک منبع درآمد ثایت باشد، درحالی که در مجلات ماهانه مطلقا از این مسئله خبری نبود. این جذابیتها رفتهرفته مجلات ماهانهی مستقل را تضعیف کرد و مرجعیت یگانهی آنها در میان مخاطبان آثار ادبی را به مقدار قابل توجهی از بین برد. ادعای اصلی من در اینجا این است که این کوچ گسترده به روزنامههای اصلاحطلب بزرگترین خطای راهبردی روشنفکران سکولار ایران بوده است و نتایج منفی آن تا امروز پا بر جاست.
روزنامه رسانهی مناسبی برای چاپ شعر و داستان نبود؛ روزنامه رسانهی «یک روز» بود و در اتوبوس و تاکسی خوانده میشد. مخاطبان روزنامه آن را برای اطلاع از اخبار روز، انتخاباتهای پرشور نیمهی دوم دههی هفتاد و اطلاع از مسائل جنجالی وقت، مثل قتلهای زنجیرهای و وقایع کوی دانشگاه میخریدند و در میان حجم زیاد مطالب جایی برای خواندن شعری از یک شاعر آوانگارد، ترجمهی مقالهای فلسفی از دریدا یا کواین و خواندن نقدی پسااستعمارگرا بر تازهترین قصهی هوشنگ گلشیری نبود. به علاوه، روزنامه به سختی آرشیو میشد و مطالب آن به سرعت از دسترس خارج میشد. درعین حال تنشی بین محتوای آثار ادبی وقت و فرم روزنامه وجود داشت. در آن زمان رواج آوانگاردیسم در شعر و قصه، ادبیات را هرچه دشوارفهمتر و نخبهگراتر کرده بود و انتشار چنان آثاری در مقیاس روزنامههای بسیار پرفروش، تناقضی غریب و در معنای دقیق کلمه اتلاف صفحات روزنامه و قطع بیحاصل درختان بود، زیرا مخاطبان روزنامه، که طبقهی متوسط جامعه و حامیان اصلاحات سیاسی خاتمی بودند، مطلقا چیزی از آن آثار ادبی نمیفهمیدند و جالب آنکه نویسندگان آن آثار به این جنبهی آثار خود افتخار میکردند. اما سوالی که کسی نمیپرسید این بود که این آوانگاردهای مخاطبگریز و سیاستستیز در روزنامههای سیاسی وقت چه کار میکردند؟ چرا اگر آنهمه با ادبیات سیاسی و عوامزدگی مخالف بودند در روزنامههایی با تیراژ چنددههزارتایی مینوشتند؟ اگر از شاعران چپگرایی مثل سیاوش کسرایی یا سعید سلطانپور پذیرفتنی باشد که در میتینگهای سیاسی حاضر شوند یا در مطبوعات حزبی اشعار خلقی منتشر کنند، از شاعران حجمگرا و پستمدرنیستهای زبانگرا به دشواری چنین چیزی قابل قبول میتوانست باشد. همین بود که رفتهرفته ذهن سردبیرها به سمت سینما چرخید و از اواخر دههی هفتاد تعداد صفحات ادبی شدیدا در روزنامهها کاهش یافت، زیرا مخاطبان ترجیح میدادند که -چنان که طبیعی است- در روزنامهها اخبار سلبریتیها و گیشهی مطبوعات را بخوانند تا مدعیات شاعران رادیکال یا نمایشنامهنویسان آوانگارد را. از همه مهمتر این که این کوچ گستردهی روشنفکران ادبی به روزنامهها، آنها را به لحاظ سیاسی و اقتصادی به اصلاحطلبان وابسته کرد و سرنوشت آنها را به ایشان گره زد. وقتی در اردیبهشت 79 مطبوعات دوم خردادی با غضب حاکمیت مواجه و به صورت گسترده تعطیل شدند، ادبیات ایران دچار یک بحران جدی شد. در این بازه مجلات ماهانه آنقدر ضعیف و محدود بودند که پاسخگوی نیاز وقت جامعهی ایران نبودند. در این بازه تعداد زیادی از روزنامهنویسها، بهخصوص آنها که تمام تخممرغهایشان را در سبد روزنامهها گذاشته بودند، بیکار و بعضاً از فضای عمومی حذف شدند. کافی است به سیر فعالیت چهرههایی مثل لیلی فرهادپور و (از جوانترها) هوشیار انصاریفر نگاه کنیم تا نتیجهی این تحولات را ببینیم. در واقع پیدایش مجلاتی مانند عصر پیجشنبه در آستانهی دههی هشتاد تلاشی برای پاسخگویی به این مازاد تقاضا بود اما به هر حال تداوم نیافت.
در این میان باید به این نکته توجه کرد که حاکمیت در برخورد با روزنامهها گزینشی عمل کرده بود: مطبوعات نزدیک به احزاب (مشارکت، کارگزاران، همبستگی و…) و نهادهای حاکمیتی (ریاستجمهوری، شهرداری و…) تا حدودی به حیات خود ادامه دادند، اما مطبوعات روشنفکری (زیر نظر شمسالواعظین، جلاییپور، عبدالله نوری و… ) با شدت بیشتری متوقف شدند. این برخورد گزینشی در شکلگیری وضعیت فعلی مطبوعات ایران و غلبهی گرایشی که عمدتا با فعالیت محمد قوچانی و سرمایهگذاری حزب کارگزاران سازندگی شناخته میشود، موثر بود. یعنی رفتهرفته تصمیمات دولت دربارهی نحوهی اعطای مجوز به تیمهای مختلف مطبوعاتی تاثیر بیشتری پیدا کرد. در اینجا نکتهی مهمی هست: شعار اصلی اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری 76 بسط و گسترش «جامعهی مدنی» بود و جامعهی مدنی به عنوان مجموعهای نهادهای اجتماعی مستقل ازحاکمیت تعریف میشد که موتور اصلی اصلاحات اجتماعی به شمار میرفتند. طبق این تعریف ساده، مطبوعات شکل گرفته در فاصلهی سالهای 66 تا 72 بخش مهمی از جامعهی مدنی ایران محسوب میشد که استقلال قابل توجهی از نهادهای حاکمیتی داشت، ملی و مستقل از نیروهای خارجی بود، مطالباتش را به صورت بیخشونت و به طور قانونی پیگیری میکرد و صدایی منحصر به فرد و قابل تشخیص داشت. طنز ماجرا اینجاست که در دورهی اصلاحات به صورتی پارادوکسیکال بخش مهمی از جامعهی مدنی ایران، از طریق ادغام مطبوعات ماهانهی مستقل در روزنامههای سیاسی اصلاحطلب که به هر ترتیب وابسته به یک جناح حکومت بودند از بین رفت. در واقع، در دوران ریاستجمهوری خاتمی روشنفکران ادبی چنان به نهادهای اصلاحطلب وابسته شدند که پس از برخورد با اصلاحطلبان در دورهی ریاستجمهوری محمود احمدینژاد، آنها در وضعیتی حتی بدتر از وضعیتشان در دههی شصت رسیدند.
در پایان این متن کوتاه میتوان با احتیاط کمتری نکتهی هنجاری این متن را برجسته کرد: حضور گستردهی روشنفکران سکولار در مطبوعات اصلاحطلب در واقع ناشی از یک هیجانزدگی ناموجه و نوعی فرصتطلبی بود. از نظر من این نه فقط برای روشنفکران سکولار، بلکه حتی برای حاکمیت سیاسی هم نتایج ناپسندی داشته است. امروز با یک روشنفکری بومی، ملی، مستقل و منتقد روبهرو نیستیم. از سویی با تودهای غیرمتشکل از نویسندگان مواجهیم که تاثیر اجتماعی اندک، نهادهای ضعیف و محدودی دارند و از عهدهی اعتراضات موثر اجتماعی، اصلاحگری، تولید آثار ادبی با کیفیت و تعامل منتقدانه با جامعه و حکومت برنمیآیند و همین است که هیچ معلوم نیست دقیقا چه کسی این قشر جامعهی ایران را نمایندگی میکند. از سوی دیگر باید دربارهی انتقال مرجعیت روشنفکران به خارج از کشور نگران بود. زیرا که جامعهای که بیش از اندازه از بیرون مرزها متاثر شود نمیتواند آنقدرها هم جامعهای ایمنی باشد. فقدان گروههای مرجع تبعاتی دارد که آشکارترین آنها از بین رفتن تاثیر نقد ادبی، رواج تودهگرایی و دشواری تشخیص سره از ناسره است. این وضعیت حاکمت و جامعه را در حالت باخت-باخت قرار میدهد.